به آرامش سکوت ...
و به سکوت آرامش ...
.
.
.
... بر خـــورد ...
.
.
.
نوری به زمین فرود آمد ...
دو جا پا بر شن های بیابان دیدم ...
از کجا آمده بود ؟ ...
به کجا می رفت ؟ ...
ننها دو جا پا دیده میشد ...
شاید " خطایی " پا به زمین نهاده بود ...
ناگهان " جاپا ها " به راه افتادند ...
روشنی همراهشان ، در بی کران به اتمام میرسید ...
ردپاها گم شدند ... !
خود را در روبرو تماشا کردم ... !
گوادلی از " مرگ " پر شده بود ...
و من در " مرگ خود " به راه افتادم ...
صدای پایم را از راه دوری می شنیدم .
شاید از " کویری " می گذشتم ...
انتظاری گمشده با من بود ...
ناگهان نوری در " مرگم " فروافتاد ... .
و من در اظطرابی زنده شدم .... ناگاه ....
دو جاپا هستی ام را پر کرد ...
از کجا آمده بود ؟ ...
به کجا می رفت ؟ ...
تنها دو جاپا دیده میشد
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود ...
و ...
و این دایره زندگی است ...
.
.
.
به قلم : ... aramesh ...